ماه محرم 1393
دختر عزيزم
ماه محرم امسال هم رسيد-روز اول بود كه هيات شروع به برگزاري مراسم كرده بودن وصداي تبلا به خونمون ميرسيد- تو زود رفتي پريدي بغل انه گفتي انه دوخولام يعني ميترسم انه هم بغلت كرد وبرد جولو پنجره نشون ميداد تبلارو كه اروم نگاه ميكردي بعد باباجون گفت پاشو ببرمت از نزديك ببين تا نترسي(-اخه باباجون نسبت بهت حساس از هرچيزي كه بترسي مي خواد قانعت كنه كه نترسي -مثلا تا صداي هواپيما مياد زود ميپري بغلم ميگي هواديت مامان منم ميگم نترس دخترم هواپيما خوبه با هواپيما ميريم مسافرت -تو هم شروع ميكني ميگي-تهلان- مشهد -شيلان منم ميگم اره عزيزم-بعد اروم ميشي-باباجون اون روز برده بودتت فرودگاه تا از نزديك هواپيمارو ببيني و نترسي ازش كه خيلي هيجان زده شده بودي ودوسش داشتتي) بعد تا ديدمنم اماده شدم گفت شما برين من ميخوابم اي باباي تنبلي -بعد منو ارميتا خانم و وانيا خانم وانه جون رفتيم هيت تا شما خانم كوچولو از نزديك ببيني كه خيلي دوست داشتي و از نزديك نميترسيدي-ولي از خونه كه صداشو ميشنوي ميدوي بغل انه - فدات نترس عزيزم-
راستي پارسال بابا جون برات يه تبل كوچولو گرفته بود كه ميندازي گردنت و هي ميزني
يه سر وصدايي تو خونه را ميندازي كه بيا وببينشيطون بلا
چند روز ديگه مونده به احسان عمه رباب و ما هم اماده ميشيم برا اون روز تدارك ميبينيم