ارميتا جونارميتا جون، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

آرمیتای من

شعركودكانه برا ارميتا

شعر کودکانه مورم و دانه می برم مورم و دانه می برم دانه به لانه می برم شش پا و دو شاخک دارم صحرا می رم دون می آرم اینجا می رم اونجا می رم پایین میام بالا میرم تنهایی سخته کار من سنگینه خیلی بار من جمع می شویم با مورچه ها صف می کشیم تو باغچه ها دنبال هم مثل قطار با هم می ریم دنبال کار کار می کنیم کار می کنیم گندمو انبار می کنیم تا وقتی که از آسمان پایین میاد برف و باران تو لونه بی دون نباشیم زار و پریشون نباشیم ...
5 مهر 1393

یه جمله ی زیبا

بخدا گفتم: " بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ... ". خدا خندید و گفت: " بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ... "  
1 مهر 1393

دل نوشته هايي برا ارميتا

ادمک اخردنیاست بخند   ادمک عشق همین جاست بخند   دسته خطی که توراعاشق کرد   شوخی کاغذی مابودبخند   ادمک خرنشوی گریه کنی   ان خدایی که بزرگش خواندی   بخدامثل تو تنهاست بخند   ...
23 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمیتای من می باشد